javahermarket

خروج ممنوع

ادبیات-شعر-داستان-خاطرات-زبان(انگلیسی و فرانسه)

  درد دلهای یک دختر :
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” چندی خوشگله؟”
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!”

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:”زهرمار!”
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
.
.
.
.
.
مردی به من نشان بده !!!

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:تبعیض,زن و مرد,دختر و پسر,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

هر وقت مامان بزرگم باحسرت زمزمه میکنه:

جوونی هم بهاری بود و بگذشت       سر شام آمد و بانگ سحر رفت...

به این فکر میکنم که چرا همه حسرت جوونیشونو میخورن؟!چجوری میشه پیر شد و حسرت روزهای جوونی رو نخورد؟!اصلأ میشه؟!

چطور میشه قدر جوونی رو دونست؟

یکی میگه درس بخون،یکی میگه بادوستات خوش بگذرون،یکی میگه از بودن با خانواده لذت ببر،یکی میگه تا میتونی بخوروبگرد...

خلاصه که هر کسی قدر دونستن رو یه چیزی میدونه .

نظر شما چیه؟ شما چطوری قدر جوونیتونو میدونید و ازش استفاده میکنید؟!

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

آرش

یکی از قشنگترین و بامزه ترین دوران رندگی انسان،وقتی هست که تازه داره حرف زدن یاد میگیره،کلمات رو جابجا میگه ویا کاملأ اشتباه میگه .ولی هیچکس این دوران از زندگی خودش رو بیاد نداره.

حالا بازم بچه های الآن امکانات دارن،سیصد نوع وسیله ثبت لحظه ،اعم از دوربین موبایل،دوربین دیجیتال و آنالوگ،mp4,mp5,...,mp1000و....درخدمتشونه که میتونن این دوران رو بعدها ببینن وکلی ذوق کنن.ولی دوره ما بیچاره ها(دهه 60ی ها!) از این خبرا نبود،خیلی خوش شانس بودیم یه دوربین عکاسی داشتن لا اقل ببینیم چه شکلی بودیم!


البته تقصیری هم نداشتن. خوب،کسی که وسط جنگ دنیا میاد،همینکه یه شیر بخورو نمیر گیرش بیاد،باید کلاشو بندازه  هوا(و البته حواسش باشه کسی برش نداره!)اصلأ چشمش کور،دندش نرم،میخواست نیاد،همینه که هست...

حالا بگذریم ،درد دلهای دهه شصتی ها کم نیست.غرض از این چرت و پرتها،این بود که چندتا از کلماتی رو که بچه های دوروبر خودم،(بخصوص خواهر زادم،محمدعلی، که الآن سه سالشه)اشتباه میگفتن  بذارم.بامزه است،بخونید و اگه شما هم چیز جالبی دارید بگید تا اضافه کنم.

کَمَندَر : کمربند

اِشیندن :نشستن

پیس:نوشابه

آناد:آدامس

اینار :موبایل!!!

بیشکول : بیشعور!

دستشیو:دستشویی

تارکون :کارتون

پیزبا:پیتزا

سَمسُنه : سمنو!!!!!!

سرایی بلم اومد:بلایی سرم اومد!

توی دل شلمدون:توی ده شلمرود!!!

میمی موس:میکی موس

سیوان :لیوان

گوراب: جوراب

خَلاگ :کلاغ!!!!!!

(به نقل از فهام )دودولات : شکلات

...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 فروردين 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

یه عصر تابستون که من و خواهرم حسابی حوصلمون سر رفته بود،تصمیم گرفتیم که بستنی بخریم.من بستنی لیوانی خواستمو خواهرم بستنی کاکائویی.

جای شما خالی بستنیو خریدیمو خواستیم شروع به خوردن کنیم که من تا بستنیو باز کردم رنگ زرد اونو دیدم ،حالم گرفته شد آخه من بستنی زعفرونی دوست ندارم.

این شد که تصمیم گرفتم اونو به خواهرم قالب کنم و به همین خاطر بهش گفتم:

مال من زعفرونیه،اگه دوست داری میخوای اینو بخور.

خواهرم هم یه قاشق ازش خوردو گفت که نه،منم بستنی زعفرونی دوست ندارم.

خلاصه با حسرت نگاهی به بستنی کاکائویی خواهرم کردم و با اکراه شروع کردم به خوردن که مامانم سر رسید.

منم دیدم بهترین فرصته که از شر بستنی راحت شم و برم یکی دیگه بخرم پس با محبت تمام به مامان گفتم :مامان برم واسه تو هم بخرم؟(میدونستم جواب مامان منفیه!)اونم گفت نه،گفتم پس بیا مال منو بخور من نمیخوام دیگه.مامان هم با تعجب از مهربونی من یه قاشق از بستنی خورد و رو به خواهرم گفت:

بستنیش خوشمزه اس،موزیه،تو نمیخوای؟!!!!!!

من و خواهرم با تعجب نگاهی به هم کردیم و گفتیم:موزیه؟!!!!!!!!!!!!!

و برای اینکه مطمئن شیم ،یه قاشق دیگه خوردیم و دیدیم بستنیش واقعأ موزیه نه زعفرونی و فقط رنگش زرد بوده! و اتفاقأ خیلی هم خوشمزه بود

اینجا بود که مابه اهمیت نقش تلقین پی بردیم.همون چیزی که باعث شده بود یه بستنی موزی خوشمزه به بستنی زغفرونی نه چندان جالب تبدیل شه.

نکات اخلاقی:

ظاهر بین نباشید.

هیچوقت قبل از شنیدن نظر خواهرتون ،نظر خودتونو بهش نگید.

بد نیست گاهی اوقات با مادرتون مهربون باشید!

مامانها همیشه حلّال مشکلاتن!

هیچوقت واسه حل مشکلتون رو خواهرتون حساب نکنید(در مواقعی که به خوراکی مربوط میشه!)

محصولی رو که نمیشناسید نخرید(یا لا اقل یه راه برگشت واسه خودتون بذارید).

ما دهه 60ی ها،با بچه های نسل جدید خیلی فرق داریم.اگه بچه های دهه 80 بودن که همون موقع بستنیو پرت میکردن دور و میرفتن یکی دیگه میخریدن!(خدا به داد دهه 90ی ها برسه!)

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 12 فروردين 1390برچسب:بستنی زعفرانی,تلقین, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

این ماجرا برای دوستم اتفاق افتاده.

یه مزاحم تلفنی-اس ام اسی داشت که هی تک میزد و هی اس میداد.اس های عاشقانه،عارفانه،جوک و خلاصه هرچی که فکرشو بکنید.دوست من هم که خیلی دختر خوبیه،اصلأ جواب نمیداد.

یه بار یه اس بهش زد که بهتره دقیقأ خودش رو بنویسم :

چرا جواب نمیدی؟حداقل یه اس خالی بده،آها فهمیدم،حتمأ شاژ نداری.ببخشید که حرف ر توی کلمه شارژ جا افتاد!

 

آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه،بعد میگن چرا ما پیشرفت نمیکنیم!!!!!!!!!!!!!

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 7 فروردين 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

این داستان رو یکی از همکاران وبلاگ نویس گذاشته.آدرس وبش رو آخر کار میذارم.

free student:

خب امروز می خوام از یکی از مزاحمت هایی که برای یه بنده خدا به وجود آوردم بگم.اشکالی نداره؟نه.خوبه . پس می گم.

یه روز تو ی تجمع 45نفریمونو که هر روز تو ی زنگ تفریح تشکیل می دادیم بودیم.تجمعی که با تشکیلش تن معاونمون به

لرزه در می اومد و البته میاد.

طبق معمول به حرف زدن مشغول بودیم.یک دفعه حسن 121 شماره که همشو خودش گرفته بود آورد.البته لازم به ذکر که تو

جمع ما همه این کاره اند.تا اونجایی که تو وبلاگم روش های مخ زنی رو نوشتم.بگذریم.از بخت بد ما چشممون به یه شماره خورد که0912بود.جونیم دیگه طمع کردیم.شکر خوردیم.بر خلاف همیشه که زنگ میزدم.s دادم .با کلی ترفند وارد کار شدم.

یهو دیدم s داد ای کلک تو هم که این کاره ای . داییم بود.خیلی ضایع شدم.گوشیم تا 3 روز خاموش بود.

بله این سرنوشت یک طمعکار بدبخته.

 ببخشید جوون بودیم.غلط کردیم.تکرار نمی شه.تکرار شد دعوت اولیا بده.

http://www.hesambloaf.loxblog.com/

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تو این بخش میخوام چند نمونه از مزاحم تلفنی هایی که برای خودم یا اطرافیانم پیش اوده رو بذارم،بعضیهاشون جالبن و بعضیهاشون باعث تأسف!

شما هم اگه تجربه ای داری بگید تا به اسم خودتون توی وبلاگ قرار بدم.

این یکی از اوناست که باعث تأسفه.

گوشیم زنگ خورد.یه شماره نا آشنا بود، جواب دادم ،چیزی نگفت.بعد از چند بار دیگه،حرف زد.صدای یه پسر بچه 10-11 ساله بود.گفت افتخار آشنایی میدی؟گفتم: بابته؟گفت:میخوام باهات آشنا بشم.گفتم برو بچه،اینجا مهد کودک نیست،برو به بزرگترت بگو واست شماره بگیره.

گفت:نه،تورو خدا قطع نکن،من دوم راهنمایی هستم!میخوام باهات دوست بشم!

منم به دروغ بهش گفتم:برو بچه ،بچه من از تو بزرگتره.من جای مادرتم،برو با هم قد خودت بپر.

گفت:نه،چه عیبی داره،دوست من کلاس پنجمه،با یه دختر 17 ساله دوسته!

گفتم:دوست تو غلط کرد با اون دختر 17 ساله،تو هنوز بچه ای،از الان میخوای تو این خطها باشی تا کی؟بذار بری دبیرستان،بعد .پاشو برو به درس و مشقت برس،مگه مامانت خونه نیست؟

گفت:نه،همه رفتن مسافرت(ایام عید بود)،من تنها هستم،شبها هم با دوستام میرم توی باغ،قلیون میکشیم و...،دوست دارم تو هم باهام بیای!

واقعأ ناراحت شده بودم،خیلی اعصابم خورد شد که چرا یه بچه 12 ساله،باید بره سراغ اینجورکارا،از 12 سالگی تا کی؟

بهش گفتم:برو به کارات برس،دخترایی که به سن تو میخورن،الان 7-8 سالشونه،بذار بزرگتر بشین بعد.

چندین بار دیگه زنگ زد و smsعاشقانه فرستاد!!!!!

دوباره جواب دادم و گفتم :شماره منو از کجا آوردی؟گفت:روی یه کارت ویزیت دیدم و به امید اینکه یه دختر باشه،زنگ زدم!گفتم اون کارت ویزیت مال داداشمه و این خط هم مال اونه.

با کمال پررویی گفت:اشکالی نداره،هروقت خواستی خط رو بدی دست اون،به من خبر بده که زنگ نزنم!

قطع کردم و دیگه جوابشو ندادم.ولی همش به این فکر میکردم که ،اگه بجای من یه دختر بچه همسن خودش بود،چی میشد؟که چرا بعضی پدرو مادرها،انقدر بیفکر هستن که یه بچه به این سن رو تو خونه تنها میذارن و...

واقعأ چرا؟!!!!!!!!

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 قبل از خوندن این متن توجه داشته باشید که مطالبی که گفته میشه،صرفأ نظر شخصی بنده است و ممکنه خیلی ها اون رو قبول نداشته باشند ولی به هر حال چه قبول دارید و چه مخالفید ویا اگه مطلبی داریدکه به ما کمک میکنه تفکر و شخصیت این انسان ارزشمند رو بیشتر درک کنیم،دریغ نکنید.

فکر نمیکنم دکتر شریعتی نیازی به معرفی داشته باشه.همه کم و بیش با آثار و یاحداقل جملات قصار او آشنا هستیم.ولی واقعآ از شریعتی چی میدونیم؟

من هم مثل خیلی های دیگه،ازچندین سال پیش شریعتی رو مشناختم ولی فقط اسمأ ونه شخصیتأ.ولی همیشه یه کششی داشتم که اونو بهتر بشناسم.دبیرستانی که بودم جندتا از کتابهاشو خواستم بخونم ولی خدایی خیلی برام سنگین بود و نتونستم درکشون کنم.چیزی که بیشتراز همه منو به سمت شناخت شریعتی میکشوند،نظرهای متضادی بودکه درباره او وجود داشت.یکی اون رو "مذهبی متعصب" میخوند و دیگری "روشنفکر غربزده"!

برام جالب بود بدونم واقعأ شریعتی کدوم یکی از اینهاست،وبالأخره فهمیدم....

اما چی شد که من تونستم کتابها و حرفهای دکتر شریعتی رو بفهمم؟!

ادامه مطلب رو ببینید ،شاید برای شما هم مفیدباشه.....

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:دکترشریعتی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

قیمت یک روز زندگی چقدره ؟!

 

 

راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟
تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی
خیری ندیدیم!

شما رو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید:
قیمت یه روز بارونی چنده؟

باران

یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می خری؟
حاضری برای بو کردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه اسکناس درشت بدی؟
پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟

ولی اینم می دونی که اگه بخوای وقت بگذاری و حتی نصف روز هم بشینی به
گل های وحشی که کنار جاده در اومدن نگاه کنی بوته هاش ازت پول نمی گیرن!

تموم نشد،ادامه داره،ادامه مطلب رو حتمأببین

 

این متن رو استاد عزیزم آقای مسعودرئیسی برام ایمیل کرده.نمیدونم نویسندش کیه،ولی متن خیلی جالب وقابل تأملیه.

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

اگه قرار باشه بعد از مرگ(بعداز120 سال البته!) از خاک شما(خاک وجودتون منظورمه!) یه چیز دیگه بسازن،دوست داشتبن اون شیء چی باشه؟

 

 

با این فرض که هر چیزی میتونه با این خاک ساخته بشه(حتی یه اتومبیل!)

برای اینکه منظورمو بهتر بفهمید این شعر بسیار زیبای دکترشریعتی رو میذارم،در یه تاپیک دیگه سعی میکنم نظرات دوستان رو بررسی کنم .
 
"نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از
خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار
مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی
گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی درپی
دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب
خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را"

نظریادتون نره،حتمأ نظرتونو بگید و نظر بقیه رو بخونید
بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: سه شنبه 19 بهمن 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نیایش 

خدایا!

یاریم ده تا دل مردمان نیازارم 

که تیغ از زخم بیرون می آید اما آزار در دل می ماند.

دریاب مرا تا سخن ندانسته برزبان نرانم

تا بار شرمساری بر دوش نبرم.

 

دستگیرم شوتادرحسرت دو خسّت نمانم

یکی آنکه ازداشته هایم بهره نگیرم 

ودیگرآنکه تواناییهایم را بکارنگیرم.

 

پس مراآزادگی عطا کن

تا همچون سرودر همه حال

سربلندو سرسبز باشم.

 

نیایش هفته های قبل را در ادامه مطلب ببینید.

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 16 بهمن 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , mftoch.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com